اشعار زیبای فروغ فرخزاد
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد
می خرامد شب میان شهر خواب آلود
خانه ها با روشنائی های رؤیایی
یک به یک درگیر و دار بوسه بدرود
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
ناودان ها ناله ها سر داده در ظلمت
در خروش از ضربه های دلکش باران
می خزد بر سنگفرش کوچه های دور
نور محوی از پی فانوس شبگردان
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
دست زیبائی دری را می گشاید نرم
می دود در کوچه برق چشم تبداری
کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد
بانگ پای رهروی از پشت دیواری
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
باد از ره می رسد عریان و عطر آلود
خیس، باران می کشد تن بر تن دهلیز
در سکوت خانه می پیچد نفس هاشان
ناله های شوقشان لرزان و وهم انگیز
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
چشم ها در ظلمت شب خیره بر راهست
جوی می نالد که «آیا کیست دلدارش؟»
شاخه ها نجوا کنان در گوش یکدیگر
«ای دریغا … در کنارش نیست دلدارش»
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد
بانگ پای رهروی از پشت دیوار
می خزد در آسمان خاطری غمگین
نرم نرمک ابر دودآلود پنداری
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
بر که می خندد فسون چشمش ای افسوس؟
وز کدامین لب لبانش بوسه می جوید؟
پنجه اش در حلقه موی که می لغزد؟
با که در خلوت بمستی قصه می گوید؟
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
تیرگی ها را بدنبال چه می کاوم؟
پس چرا در انتظارش باز بیدارم؟
در دل مردان کدامین مهر جاوید است؟
نه … دگر هرگز نمی آید بدیدارم
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
پیکری گم می شود در ظلمت دهلیز
باد در را با صدائی خشک می بندد
مرده ای گوئی درون حفره گوری
بر امیدی سست و بی بنیاد می خندد
اشعار زیبای فروغ فرخزاد